شهید سید محمد پاکنژاد یکی از شهدای هفتم تیر ماه سال 1360
یکی از شهدای کمنامونشان حادثه هفتم تیرماه 1360 در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی دکتر سیدمحمد پاکنژاد است که شاید حتی با یک جستوجوی مفصل و پر و پیمان نیز نتوان در خصوص زندگی، کارنامه و تلاشهای او چیز زیادی یافت. شهادت در نخستین سالهای بازگشت از مهاجرت و اقامتی نسبتاً طولانی برای تحصیل در خارج از کشور، مهمترین دلیل این مهجوری بوده که متأسفانه تا امروز نیز ادامه دارد. او همچون برادر بزرگترش، سیدرضا پاکنژاد از نعمت نگارش، چاپ و انتشار اثر پرمخاطبی همچون «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» نیز بهرهمند نبود تا بهواسطه آن به شهرت و شناختگی بیشتری در افواه دست یابد.
به هر روی در سی و دومین سالگشت شهادت او همراه برادرش سیدرضا در آن حادثه جانگداز ، مناسب دیدیم تا نظری بر زندگیاش بیفکنیم.
***
سید محمد پاک نژاد در سال 1318 در یزد در خانواده ای نسبتاً متوسط و روحانی از علما و روحانیون و طراز اول یزد، به دنیا آمد. او پس از اخذ دیپلم بنا به علاقه ای که به تشیع داشت لبنان را برای ادامه تحصیل برگزید و از محضر امام موسی صدر بهره مند شد. او پایان نامه دکتری خود را در رشته اقتصاد اسلامی نوشت و بیست سال در خارج از کشور زندگی کرد. او در جریان فعالیتهای انجمن اسلامی دانشجویان به خاطر سفر شاه معدوم به سوئیس با همراهی چندی از برادران همفکرش دست به اعتصاب غذا زد.
او پس از پیروزی انقلاب به ایران آمد و در هیئت مدیره چوب و کاغذ مشغول کار شد.
او قرآن را همیشه به همراه داشت و به آن عشق می ورزید و به این وسیله روحیه اسلامی خویش را تقویت مینمود. او آرزوی رفتن به جبهه و شهادت را داشت و معتقد بود «در هر سنگری می توان صادقانه خدمت کرد ولی امروز مهمترین سنگر مبارزه در جبهه های جنگ حق علیه باطل است.» او سرانجام به همراه برادرش سید رضا پاک نژاد در هفتم تیر ماه 60 در حزب جمهوری به شهادت رسید.
فرزندان خانواده پاکنژاد شامل چهار برادر و یک خواهر بودند. پسر اول سیدرضا و پسر دوم، سیدعباس یکی از بنیانگذاران بهداری سپاه بود که در هشت سال از عمرش را در عراق به اسارت به سر برد. او دو دوره نماینده مجلس شورای اسلامی بود و جانباز هفتاد درصد است.
پسر سوم سیدمحمد در 1318 در این خاندان مذهبی در شهر یزد متولد شد. دوره ابتدایی را در مدرسه اسلام یزد و اول دبیرستان را در مدرسه رکینه گذراند و سپس در دبیرستان ایرانشهر به ادامه تحصیل پرداخت. بعد از اتمام تحصیلات دبیرستان بهدلیل اینکه برادرش سیدرضا در تهران سکونت داشت، او هم به تهران نقل مکان کرد و مدتی با برادرش زندگی کرد و در نهایت تصمیم گرفت که به خارج از کشور برود.
ابتدا به بیروت سفر کرد و تصمیم گرفت که آنجا در رشته حقوق تحصیل کند، اما از آنجایی که پدرش راضی به تحصیل وی در این رشته نبود، تحصیل در رشته پزشکی را انتخاب کرد؛ در حالی که خودش بعدها تعریف میکرد که هیچ علاقهای به رشته پزشکی نداشته است. از همان زمان در لبنان با امام موسی صدر در ارتباط بود و با یاران ایشان همکاری میکرد. حتی زمانی هم که به اروپا نقل مکان کرد به فعالیتهای مبارزاتی خود ادامه داد. او مدتی هم در آلمان اقامت کرد و سپس به سوئیس عزیمت کرد. او در مجموع، مدت 11 سال در خارج از کشور به تحصیل مشغول بود.
متأسفانه درباره همکاریهای او با امام موسی صدر و یارانش اطلاعات زیادی در دست نیست.
کوچکترین برادر او، سید حسن (که سالها سمت مشاور رؤسای جمهور هاشمی رفسنجانی و خاتمی را بر عهده داشته) در این خصوص به نگارنده گفت: «تنها چیزی که میدانم این است که سال 1356، بعد از خدمت سربازی، برای ادامهتحصیل پیش سیدمحمد رفتم و آنجا مشاهده کردم که هنوز با گروههای فلسطینی و امام موسی صدر در ارتباط است. رفت و آمد او با گروه ایشان کاملاً مشهود بود و تلفنی نیز با هم در ارتباط بودند.
سیدمحمد پاکنژاد هنگام اقامت در اروپا رشتة اقتصاد را برای تحصیل انتخاب کرد ولی با وجود علاقه به رشته اقتصاد بینالملل نتوانست در این رشته هم مدرک دکترا بگیرد، چرا که هیچگاه فرصت نکرد به دفاع از پایانهنامه خود نیز بپردازد.
وی یازده سال نتوانست به ایران سفر کند. از دلایل این دوری این بود که در زمان سفر شاه به سوئیس، عدهای از دانشجویان مقیم اروپا از جمله سیدمحمد، علیه دیکتاتوری ستمشاهی، آنجا متحصن شده بودند و در بازتاب این رخداد، یک روزنامه آلمانی عکس وی را در جمع دانشجویان معترض چاپ کرده بود، و به همین دلیل تقریباً تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی نتوانست وارد کشور شود.
عاقبت و در حدود سالهای 1349 - 1350 این فراقت طولانی پایان یافت و او که فضا را تا حدی مناسب میدید بیسروصدا مدتی را در وطنش به سر برد و با خویشان و دوستانش دیدار تازه کرد. هدف از این سفر و یکی دو سفر دیگری که وی در سالهای 1350 تا 1357به ایران انجام داد، فقط دیدار با آشنایان بود و در خصوص کارهای سیاسی و مبارزات خود علیه شاه چیزی بروز نمیداد تا مشکلی برایش ایجاد نشود. به گفته دکتر سیدعباس پاکنژاد: «سیدمحمد با وجود داشتن روحیات انقلابی تقریباً هیچگاه آرامش نداشت و پیوسته به دنبال تحقق اهداف خویش بود. ایشان از زمانی که مدرک سیکل خود را گرفت، با عزیمت به لبنان با گروههای مبارز آنجا همکاری داشت و برای انجام چند مأموریت به فرانسه رفت که ما هنوز هم از جزئیات آنها باخبر نیستم. بعدها در آلمان بود که نامه مینوشت و تلفنی با هم ارتباط داشتیم. به من گفت که جای ثابتی دارد و در همان بانک ژنو کار میکند. او از نظر اخلاقی، عقیدهای ثابت و محکم داشت... حتی در مرکز مطالعات اسلامی در آلمان که اولین ریاست آن به عهدة آیتالله محقق بود و بعد آقای دکتر بهشتی و سپس آقای خالقی این مسؤولیت را عهدهدار بودند، حضور داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی هم تصمیم گرفت برای همیشه در ایران بماند و به همین منظور در وزارت بازرگانی مشغول به کار شد.
متأسفانه جزئیات زندگی، تلاشها و مبارزات شهید محمد پاکنژاد در سالهایی که در اروپا زیست و تحصیل میکرد چندان بر کسی روشن نیست و بخش عمده آن هنوز مبهم مانده است. دکتر سیدحسن پاکنژاد در این خصوص به نگارنده گفته است:
دلیل عمدهاش این بود که ایشان از ما دور بودند. اخوی فقط کلیات زندگی خود را برای ما میگفتند و شاید مصلحت نمیدانستند که جزئیات را بشکافند و بازگو کنند. ولی در همین حد و از نوع ارتباطهایی که داشتند، مانند رابطهشان با گروههای مبارز لبنانی، ما فقط مختصری را میدانستیم. یا مثلاً همان عکسی را که در آن روزنامه خارجی چاپ شده بود داشتیم و میدیدیم که علیه شاه هم مبارزه میکند.
البته من آن زمان سن و سال کمی داشتم و اگر سیدرضا پیگیر هم میشدند، معمولاً چیزی نمیگفتند، مسلماً با هم بسیار دوست بودند و با هم شهید شدند. دکتر سیدعباس هم بهدلیل اینکه در تهران زندگی میکرد، از ماجراها در یزد بیخبر بود و نه ماه قبل از شهادت سیدرضا و سیدمحمد، سیدعباس اسیر شد. دیگر، بهطور کامل ارتباطها قطع شد و اطلاع دقیقی از زندگی سیدمحمد به من نرسید. فقط اینکه میدانم ایشان تا زمانی که به شهادت رسید در وزارت بازرگانی و در صنایع چوب و کاغذ مشغول به فعالیت بود. با توجه به اینکه سیدمحمد در جلسه هفتمتیر حزب جمهوری اسلامی شرکت کرد، بعدها متوجه شدم که رابط بین وزارت بازرگانی و مجلس شورای اسلامی بوده است. دیگر برادرمان دکتر سیدرضا هم عضو کمیسیون برنامه و بودجه بود و اتفاقاً سیدمحمد به همراه سیدرضا در این جلسه شرکت داشت تا به اتفاق حضار درباره مسائل اقتصادی بحث کنند که متأسفانه آن فاجعه اتفاق افتاد و شهید بهشتی و هفتاد و تن - از جمله دو اخوی بنده - به شهادت رسیدند.
در فاصله سالهای بعد از پیروزی انقلاب تا زمان شهادت، سیدمحمد، گاهبهگاه به خانوادهاش که در آلمان بودند سر میزند. ماجرا از این قرار بود که ایشان در زمان تحصیل در آلمان با یک دختر مسلمان ازدواج کرده و ثمره این ازدواج یک دختر به نام فاطمه بود که دو بار به همراه دکتر به ایران سفر کرد. او به دخترش زبان فارسی را هم آموخت و بهخاطر دارم که همراه این دخترخانم به ایران عزیمت کردند و در کشور ساکن شدند. یگانه فرزند او به ایران و مخصوصاً انقلاب و حضرت امام بسیار علاقه داشت و تمثالی از امام زمان عجل الله تعالی فرجه کشیده بود و تأکید داشت به محضر حضرت امام خمینی(ره) برسد تا این تمثال را به ایشان تقدیم کند. فرزندش اکنون میباید بیش از چهل سال داشته باشد. او هنوز با خاندان پدریاش در ارتباط است و در یکی از بانکهای آلمان نیز کار میکند. متأسفانه وی بسیار کم فارسی صحبت میکند و به سبب حضور طولانی مدت در آلمان آن مقداری را هم که از زبان فارسی بلد بوده از یاد برده است.
بیشتر فعالیتهای او بر بستر زمینههای تخصصی و مطالعاتی خودش در وزارت بازرگانی شکل گرفت. البته با وجود نوپا بودن نظام و مسائل موجود در دانشگاهها هنوز شرایط لازم به وجود نیامده بود تا به امر تدریس مشغول شود ولی در حال فراهم آوردن مقدمات آن بود که به عضویت در هیأت علمی یکی از دانشگاهها درآید و به موازات اینها نظرهایی هم درباره زمینههای تخصصی خود به کمیسیون مجلس یا وزارت بازرگانی - بهویژه درباره مسائل اقتصادی - ارائه میکرد. در عین حال هیچیک از اطرافیانش بهخاطر ندارد که او هیچگاه صحبتی از پست و مقام کرده باشد. از نظر اعتقادی فردی بسیار محکم و ثابتقدم بود و در مجموعِ نوزده سالی که خارج از کشور زندگی کرد بسیار مقید بود و حتیالامکان نماز روزانه را اول وقت بهجا میآورد. یکی دیگر از قیودات او این بود که هر روز حداقل یک صفحه از قرآن مجید را با ترجمه آن مطالعه میکرد. آن یک جلد کلامالله را برادرش سیدرضا به وی هدیه داده بود و سیدمحمد میکوشید تا همواره از روی مطالعات قرآنی خویش یادداشت بردارد. بهخصوص مطالب اقتصادی قرآن را به دقت بررسی میکرد. تعداد چند جلد کتاب در زمینه معارف اسلامی هم به همراه خود به اروپا برده بود تا مطالعه کند.
در جمعهای دوستانه و فامیلی بسیار شوخطبع بود و خیلی کم پیش میآمد که در مجالس فامیلی شوخی و مزاح نکند. سیدحسن در این باره به نگارنده میگوید: وقتی بزرگتر شدم، حرفهای دلش را به من میگفت؛ آخر شب با هم صحبت میکردیم یا اگر حرف خاصی داشت با سیدرضا میان میگذاشت. سیدرضا را مراد خود میدانست، هم از نظر علمی و هم نظر اقتصادی از او تأثیر بسیاری میگرفت. شخصیت درونگرایی داشت و به همین سبب بسیاری از مسائل را با کسی مطرح نمیکرد. به سیدرضا خیلی علاقهمند بودند و جالب این است که دکتر سیدرضا بارها به من گفته بود که سیدمحمد از همه ما خودساختهتر و آدم بسیار مدبری است. البته دلیلش هم این بود که ایشان در خارج از کشور زندگی میکرد و خودش از پس مشکلاتی که داشتند برمیآمد و همین باعث شده بود که شخصیتی خودساخته داشته باشد. بسیار علاقهمند بود که مسائل اقتصاد اسلامی را تجزیه کند و با توجه به تجربیات آکادمیکی که داشت، تصمیم گرفته بود که مباحث مربوط به اقتصاد اسلامی را تدوین کند.
او تا هنگام شهادتش در تهران منزلی اجاره نکرده و در خانة پدری ساکن بود. هنگام شهادت، یک جلد قرآن کوچک آغشته به خون در جیب روی سینهاش قرار داشت که حالا از وی به یادگار مانده است، به همراه بعضی از یادداشتها و دستنوشتههایش که هنوز در همان منزل پدری قرار دارد.
نکته آخر اینکه شهید سیدمحمد پاکنژاد با آنکه 19 سال تمام در خارج از کشور حضور داشت، تا زمان وصال ابدی، هنوز لهجة یزدی خود را از دست نداده بود و حتی اصطلاحات خاص یزدی را هم بهخوبی ادا میکرد.